اشعارشهادت حضرت معصومه(س)

اسماعیل شبرنگ


هرشب میان بستر خود گریه می کنی
با حال گریه آور خود گریه می کنی

اصلا تمام اهل جهان گریه می کنند
تا بانگاه مضطر خود گریه می کنی

"سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است"
باهر اشاره ی سر خود گریه می کنی

هرلحظه خواهرانه رضا را صدا زدی
از دوری برادر خود گریه می کنی

کشتی عمر ناب تو پهلو گرفته است
در لحظه های آخر خود گریه می کنی

وقتی که خیره بر در و دیوار می شوی
داری به یاد مادر خود گریه می کنی

آتش میان ساحت گلخانه پا گرفت
در بین کوچه ها نفس مرتضی گرفت

************************

محمد حسین رحیمیان
مدح و شهادت

ما گدایان قم و شهر خراسان هستیم
عاشق و دربه در و بی سر و سامان هستیم
خاک زیر قدم ذریه ی زهراییم
نسل در نسل همه نایب سلمان هستیم
نوکر حلقه به گوشیم همه می دانند
خاکبوسان دَر ِ بیت کریمان هستیم
سائل طایفه ی حضرت کاظم شده ایم
فاطمه کرده نظر، شیعه ایران هستیم
عاقبت ، عاقبت ما بشود ختم ِ به خیر
حاجیان حرم خواهر سلطان هستیم

کفتر مشهد و قم شد دل آواره ی ما
زینب ضامن آهوست همه کاره ی ما

ما گدایان تو هستیم سعادت داریم
از کرامات تو بانوست که قیمت داریم
کرمت کاسه ی ما را نگذارد خالی
بده در راه خدا باز ، که حاجت داریم
ما گنه کار ،گنه کار ،گنه کار، اما
روز محشر ز تو امّید شفاعت داریم
بین این طایفه ی آینه ها بعد حسین
جور دیگر به رضای تو ارادت داریم
هر که دارد به جهان عادتی و اخلاقی
ما به بوسیدن درگاه تو عادت داریم

دل ِ وابسته به تو خانه امّید شود
هر که شد خادم تو مرجع تقلید شود

آمدی شد همه قم یاور تو ، شکر خدا
خاکی و پاره نشد معجر تو ، شکر خدا
آمد اشک تو ز دوری برادر اما
کس نخندید به چشم تر تو ،شکر خدا
مردم قم همه خوبند نریزند ز بام
آتش و سنگ به روی سر تو ، شکر خدا
به سری نیست درین شهر ولایی فکر ِ
غارت زیور و انگشتر تو ، شکر خدا
آمدی و کسی از مرد و زن شهر نداشت
قصد توهین به تو و دلبر تو ، شکر خدا
غصه ی زینب کبری و چهل روز عذاب
بین این شهر نیامد سر تو ، شکر خدا

زینب و کوفه و اشرار امان از این غم
زینب و تشت و سر یار امان از این غم

************************

سید پوریا هاشمی

قدمت روی چشم بی بی جان
چه صفایی به خاک ما دادی
به گدایان وادی سلمان
با حضور خودت بها دادی

 چند روز است در تکاپویم
تا که از جانب ات خبر برسد
لحظه ها را شمرده ایم همه
تا زمان وصال سر برسد

سر ما خاک راه ناقه ی تو
می شود میهمان ما بشوی
یک شبی را ز لطف ، مهمانِ
سفره ی آب و نان ما بشوی

گرچه ما بی بضاعتیم ولی
سینه چاکان حیدریم همه
از گدایان و از کنیزانیم
مست موسی بن جعفریم همه

هرکسی مشک با خود آورده
تا که سیراب آبتان بکند
آری لال گردد اگر کسی اینجا
غیر بی بی خطابتان بکند

گرچه دور تو ازدحام شده
چه جوان و چه پیر آمده اند
چشم ها لحظه ای نخورد به تو
مردها سر به زیر آمده اند

خبری نیست از دف و از ساز
حال این شهر حال جنگ که نیست
پشت بامی اگر شلوغ شده
خبری از هجوم سنگ که نیست

بهترین جای شهر منزل توست
دور تا دور خانه سادات اند
نه به ویرانه می برند تو را
و نه همسایه هات الوات اند

تو به شهر غریبه آمدی و
گل نثار تو شد ولی زینب...
غیرت مردهای این وادی
پاسدار تو شد ولی زینب...

صورتش را به دست میپوشاند
تا از این داغ با خبر نشوند
این حرامی که آمده اند اینجا
خیره هستند ، خیره تر نشوند

************************

محمود مربوبی

مائیم گدای حضرت معصومه
محتاج عطای حضرت معصومه
همراه رضا ز دیده خون می ریزیم
در روز عزای حضرت معصومه

***

آمد ز مدینه تا که در قم باشد
در مملکت امام هشتم باشد
یعنی که خدا نخواست تا مرقد او
مانند مزار فاطمه گم باشد

***

در سَر هوس دیدن دلبر دارد
بر سینۀ خود داغ برادر دارد
افسوس که تا دیار ساوه آمد
دیگر نتوانست قدم بردارد

***

زخمی به جگر داشت و در تب می سوخت
از داغ برادرش مرتب می سوخت
هر جا که سَرِ دردِ دِلش وا می شد
می گفت: امان از دل زینب... می سوخت

***

با ناله دو چشمان ترش را وا کرد
تا سِیر کند دور و برش را، وا کرد
نومید ز دیدن برادر بود و
با ذکر رضا بال و پرش را وا کرد

***

صد آه اگر بر جگرش افتاده
هر چند جدا ز دلبرش افتاده
کی بر بدن برادرش رقصیدند؟
کی دست کسی به معجرش افتاده

***

او خواهر یک امام بود و زینب....!
او شاهد احترام بود و زینب....!
کی راهی شهر شام بود؟ و زینب
در مجلسی از حرام بود؟ و زینب


************************

محمد جواد شیرازی

بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند
از من تمام روزگارم را گرفتند

از این جدایی جان من بر لب رسیده
هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند

انگار قسمت نیست وصل ما دوباره
در ساوه شوق بی شمارم را گرفتند

اما خیالت تخت هر جایی رسیدم
خویشان و نزدیکان کنارم را گرفتند

حالم بد است اما خدا را شکر در قم
با مهربانی حال زارم را گرفتند

با احترام و عزت و شوکت کمی از
این بار غم هایی که دارم را گرفتند

حتی زمان پر زدن از این قبیله
مردم همه دور مزارم را گرفتند

در شام اما خواهری مضطر چنین گفت:
یارب ببین دار و ندارم را گرفتند

بالا و پایین رفتن از ناقه چه سخت است
وقتی همه ایل و تبارم را گرفتند

نیمی ز معجر سوخت...نیمی را کشیدند
اصلا تمام اعتبارم را گرفتند

در گوش من مانده صدای ذوالجناحش
میگفت: با نیزه سوارم را گرفتند

یک "یادگاری" بود... اما در خرابه
"بنت الحسین" آن یادگارم را گرفتند


************************


رضا باقریان

من که اینگونه عزادار غم جانانم
ز غم یار شرر بار شدم حیرانم
در فراقی که پریشانم و سرگردانم
دلشکسته شده، بیمار شدم میدانم

روبرو با تن هفده گل پرپر سخت است
دیدن جسم پر از نیزه و خنجر سخت است

من و زینب به جگر آه، مکرر داریم
هر دو هفده بدن بی سر و پرپر داریم
به روی سینه خود داغ برادر داریم
و از این داغ دلی خسته و مضطر داریم

ولی از ماتم زینب دل من محزون است
آه، در روضه او دیده من پر خون است

گر چه از زهر جفا سوخت برادر جگرش
ارغوانی شد و افتاد روی بال و پرش
و اگر تار شد آن لحظه دو چشمان ترش
نه لگد بر سر او خورد، نه سنگی به سرش

به خدا دلبر من راهی گودال نشد
سینه اش زیر سم اسب لگد مال نشد


************************

محمدجواد پرچمی

باز هم می‌شوم کبوترتان
دور این گنبد منوّرتان
من نمک‌گیر سفره‌ات شده‌ام
دست خالی نرفتم از درتان
مادر من کنیزتان بوده
پدرم نیز بوده نوکرتان
جای کرب‌وبلا و طوس و نجف
شده‌ام خاکبوس محضرتان
ما عجم‌ها چقدر خوشبختیم
شده ایران مسیر آخرتان
اشک‌هایم دخیل می‌بندند
به ضریح فرشته‌پرورتان
از ضریح تو یاس می‌ریزد
مثل چادر نماز مادرتان
خسته از راه دور آمده‌ای
خسته‌ای از فراق دلبرتان
چقدر از مدینه دور شدی
پای دلتنگی برادرتان
مثل مادر خمیده‌ای اما
نگرفته به میخ در پرتان
محملت پرده داشت؛ شکر خدا
سایه‌بان داشتی روی سرتان
گرچه شد حمله بر عشیره‌ی تو
شکر؛ غارت نگشته زیورتان
در میان هجوم درد نخورد
دست نامحرمی به معجرتان

شد خزان گرچه نوبهار شما
کم نشد لحظه‌ای وقار شما

غصّه‌ی از همه بریدن تو
غمِ روی رضا ندیدن تو
گرچه آواره گشته‌ای خانم
گرچه غم دارم از خمیدن تو
ناقه‌ات بین ازدحام نرفت
بی‌خطر بود این پریدن تو
زیر پا چادر تو گیر نکرد
لحظه‌ی تلخ پر کشیدن تو
بی برادر میان کوچه ندید
پشت مرکب کسی دویدن تو
ثبت شد بر جریده‌ی تاریخ
قصه‌های به قم رسیدن تو

آمدی شهر قم گلستان شد
پیش پایت زمین گل‌افشان شد

شهر قم بر تو احترام گذاشت
پیش رویت فقط سلام گذاشت
پیر قوم و بزرگ مردم قم
سر به پای تو چون غلام گذاشت
با گل‌افشانی قدومت قم
لعن و نفرین برای شام گذاشت
بهر تو قم گذاشت سنگ تمام
کی دگر سنگ روی بام گذاشت؟
کِی به قم دختر ولیّ خدا
پای در مجلس عوام گذاشت
قم کجا رأس یک برادر را
پیش خواهر میان جام گذاشت

بهترین جای قم سرایت بود
کِی میان خرابه جایت بود؟

غم طفلی عزیز یادت هست؟
روضه‌ی پر گریز یادت هست؟
دختری با سر پدر می‌گفت
آن همه چشم هیز یادت هست؟
بر سر غارت خیام حرم
بین دشمن ستیز یادت هست؟
وسط شعله‌ها مرا دیدی؟
پابرهنه گریز یادت هست؟
ماجرای شراب یادم هست
ماجرای کنیز یادت هست؟

بدنم درد میکند بابا
دهنم درد میکند بابا

************************

محمود ژولیده

بـاز هم جـام دیـده ها خـون شـد
سینـه همـچـون مدینه محزون شـد

از مـدینـه به سینه آه افتـاد
شـهر تا شـهر؛ نالـه راه افتـاد

کاروانـی دوبـاره از یثـرب
راه مشـرق گرفـت از مغـرب

بـاز هم نیمه شب؛ قیـام غـریب
در پیِ یـاریِ امـام غـریـب

خـواهـری از تبـار کوثـرها
بود در حـلقـه ی بـرادرهـا

در فـراق امـام خـود بانـو
مثـل زینب سفیر شد هر سـو

تـا پیـام غـریـب را بِبرد
بار صـبر و شکـیب را بِبرد

ناگهان بیـن راه غوغا شد
کربلایی دگر مهیّا شد

پیش چشمان خواهری رنجور
هجمه شد بر برادران غیور

داغ زهرا دوباره تازه شده
مقتل خون پر از جنازه شده

مقتل هیجده برادر وای
همه اینها به پیش خواهر وای

گرچه غمها کشید معصومه
شام کوفه ندید معصومه

روسری ها به نیزه ها نشدند
شعله ها خصم خیمه ها نشدند

خواهر اینجا سپاه شام ندید
بدن بی سر امام ندید

داغ معصومه مثل زینب نیست
شاهد خیلِ سُمِّ مرکب نیست

کی خرابه نشین شد این بانو
کی به زندان شده غمین بانو

قسمتش کی شده به روی کبود
ازدحام نگاه های یهود

بسکه در شام و کوفه غوغا کرد
جان خود را فدای مولا کرد

تا دم آخرش حسینی ماند
همه ی لشگرش حسینی ماند

دیده طشت طلا و سر؟ هرگز
دیده بر چهره اش اثر؟ هرگز

هیجده سر به نیزه دیده؟ نه
آستین بر سرش کشیده؟ نه

سیلی آیا چشیده رخسارش؟
تازیانه نموده دیدارش؟

سنگ کین کی نشست روی سرش
معجرش کی کشید در خطرش

ای امان - آه از دل زینب
تا کجا رفت محمل زینب

پیش چشم حرامیان پلید
تهمت خارجی ز خصم شنید

ای بنازم به سبک زندگی اش
به مرامش به طرز بندگی اش

هرچه داغ و بلا ز اعدا دید
همه را گفت خوب و زیبا دید


************************

رضا رسول زاده

هر جا که خواهریست ، برادر همیشه هست
دنبال هر برادر ، خواهر همیشه هست

این جذبه های عشق تمامی نداشته
دلدادگی میان دو دلبر همیشه هست

تا مرو از مدینه ، مسیر محبت است
این جاده های نور معطر همیشه هست

معصومه زینب است و رضا جز حسین نیست
ترکیب های عشق برابر همیشه هست

با بودن شفیعه ، قیامت به کام ماست
گرچه هراس عرصه ی محشر همیشه هست

پیداست در حریم تو اجلال فاطمه
جاری به صحن های تو کوثر همیشه هست

باید که تو مراقبت از پهلویت کنی
دیوارهای کوچه و آن در همیشه هست

در ذهن پرنیانی اولاد فاطمه
آن خاطرات زخمی مادر همیشه هست

از وقتی آمدی تو به قم با قبیله ات
اطراف تو ولایی و یاور همیشه هست

تا که نسیم هست ، بوی زلف می رسد
بالاتر از سر همه یک سر همیشه هست

بازار داشت قم ، تو که آنجا نرفته ای ...
در روضه ات اشاره به معجر همیشه هست ...





موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - شهادت
[ 30 / 10 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت معصومه(س)

   
       در مجلس عزاي شما گريه مي كنم
       امشب فقط براي شما گريه مي كنم
      
       عطر گلاب مرقدتان بر مشام خورد
       در گوشه ي سراي شما گريه مي كنم
      
       چون اشك بين روضه به هر درد مرهم است
       با نيت شفاي شما گريه مي كنم
      
       با بال هاي بي رمق اشك ديده ام
       در مشرق هواي شما گريه مي كنم
      
       من هم مسافرم، وطنم مشهد الرضا ست
       دنبال رد پاي شما گريه مي كنم
      
       خواندم چگونه پير شدي در جواني ات
       دارم ز غصه هاي شما گريه مي كنم
      
       عمري براي هجر پدر گريه كرده اي
       امشب منم به جاي شما گريه مي كنم
      
      وحید قاسمی
      
      *****************

   
      برای بار غمت سوگوار باید شد
      تمام عمر از این غصه زار باید شد
      
      برای خضرشدن در کنارصحن تو با
      غلام و نوکر تو همجوار باید شد
      
      نوشته اند برای زیارت زهرا
      بسوی مرقد تو رهسپار باید شد
      
      برای مثل سلیمان شدن فقط بی بی
      به روی فرش حریمت سوار باید شد
      
      برای اینکه امام رضا مرا بخرد
      ز داغ روضه ات ابر بهار باید شد
      
      ندیدی آخر کاری برادر خود را
      از این مصیبت تو غصه دار باید شد
      
      نوشته اند: کریمه، به مصحف نامت
      به شوق دانه رسیدم دوباره بربامت
      
      تو آمدی و همه آمدند دیدن تو
      بهار شد همه جا با تب رسیدن تو
      
      شبیه خیمه و گودال کربلا که نبود
      کریمه،پشت امام رضا دویدن تو
      
      اگرچه از نفس افتادی و شدی پرپر
      ولی نبود چو زینب نفس بریدن تو
      
      تو آمدی و در این شهر دلسپرده کسی
      به تازیانه نیامد برای چیدن تو
      
      تو را نبرد کسی بر دهانه بازار
      فقط فراق شده علت خمیدن تو
      
      عنان ناقه ی تو دست محرمان بود و
      نیامدند برای اسیر دیدن تو
      
      ولی زسینه ی زینب زبانه بالا رفت
      به هرکجا که رسید تازیانه بالا رفت
      
      سه ساله دخترکی زیر دست و پا افتاد
      به روی گونه ی این تک ستاره جا افتاد
      
      هزار مرتبه جای همه کتک زدنش
      هزار مرتبه از ناقه بی هوا افتاد
      
      به تازیانه کتک خورد و پاشد از جایش
      ولی دو مرتبه با ضربه های پا افتاد
      
      زمین که خورد سه ساله کنار او عمه
      به یاد صحنه گودال کربلا افتاد
      
      کنار دیده درخون نشسته اش صد بار
      سر عموی رشیدش ز نیزه ها افتاد
      
      شبی که گم شد و آن زجر رفت دنبالش
      به روی ناقه روان بود و بی صدا افتاد
      
      ولی به عمه پر از بوی فاطمه برگشت
      به سوی قافله زخمی تراز همه برگشت
      
      مهدی نظری
      
      ************************
 
      
      آمدي و بهشت را با خود
      به دل اين کوير آوردي
      کوثرانه قدم زدي در شهر
      خيرهاي کثير آوردي
      **
      آمدي و مشام هر کوچه
      پر شده از شميم احساست
      يادگاري مادرت زهراست
      عطر نام تو، نفحه‌ي ياست
      **
      به لب مردمان غمديده
      با حضورت تبسم آوردي
      آمدي با فرشتگان از راه
      آسمان را سوی قم آوردي
      **
      با تو بوي بهشت پيچيده
      دم به دم در فضاي بيت النور
      آسمان آمده به پابوسي
      آمده تا حرای بيت النور
      **
      حرف رفتن که مي‌زني ناگاه
      دل قم کوچه کوچه مي‌گيرد
      يا کريمي که دل به تو بسته
      از فراق تو آه مي‌ميرد
      **
      خاطر آسماني ات انگار
      گاه گاهي غبار غم دارد
      بغض هاي شکسته‌ي ناگاه
      چشم هايي که دم به دم دارد ...
      **
      شعله‌ي آه و ... قلب بي تابت
      در تب اشتياق مي‌سوزد
      باز هم قصه‌ي جدايي ها
      جگرت از فراق مي‌سوزد
      **
      چشم هايت دو چشمه کوثر شد
      ياد داري وداع آخر را
      دل خواهر چگونه تاب آورد
      حسرت ديدن برادر را
       **
      زينب حضرت رضايي و
      چشمهايي پر از شفق داري
      ديدن غربت «ولي» سخت است
      بانوي بي قرار حق داري
      **
      آمدي از مدينه تا ايران
      برساني چنين پيامت را
      که تحمل نمي تواني کرد
      لحظه اي غربت امامت را
       **
      سيره‌ي ناب فاطمي اين است
      راه را بر همه نشان دادي
      تو شهيد ولايتي بانو
      در هواي امام جان دادي
       **
      سيره‌ي ناب فاطمي اين است
      مادرت پا به پاي مولايش...
      محسنش جاي خود، خود مادر
      پشت در شد فداي مولايش
      **
      بين کوچه کبود شد بازو
      ولي اسباب رو سپيدي شد
      آه دست شکسته‌ي مادر
      باني نهضت رشيدي شد
      **
      سيره‌ي ناب فاطمي يعني
      در شريعه رشادت عباس
      تشنه لب از فرات برگشتن
      دست و مشک و ... قیامت عباس
      **
      دست هايش قلم شدند آن روز
      تا حديث حماسه بنويسد
      همه‌ي شعر را اگر شاعر
      در دو مصرع خلاصه بنويسد:
      **
      هر کسي شد فداي مولايش
      نام او در جهان علم گردد
      مرقدش در تمامي عالم
      قبله و کعبه و حرم گردد
      
      یوسف رحیمی
      
      *****************
      
      
      جود و کرامت از کرمش جاودان شده
      هر چه دخیل هست به سویش روان شده
      
      جبریل هم اگر برسد در حریم او
      حس میکند که وارد صحن جنان شده
      
      او ظاهرش بتول ولی باطنش علی است
      در پشت آن جمال، جلالی نهان شده
      
      از چه تمام فاطمه ها عمرشان کم است
      دنیا چرا به "فاطمه " نا مهربان شده
      
      خواهر حریف هجر برادر نمیشود
      بیهوده نیست اینهمه قدش کمان شده
      
      با احترام آمد و با احترام رفت
      هر آنچه شأن اوست در اینجا همان شده
      
      دور و برش فرشته نگهبان معجرش
      پس ما فدای زینب بی پاسبان شده
      
      گاهی میان محمل نامحرمان شهر
      گاهی میان محمل بی سایبان شده
      
      شکر خدا مقام تو زخم زبان نخورد
      شکر خدا برادر تو خیزران نخورد
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      *****************
      

      غمی میان دل خسته ام شرر دارد
      دل شکسته ام اینگونه همسفر دارد
      
      کبوتری که نشسته به روی ایوانم
      دوباره آمده و از رضا خبر دارد
      
      خیال غربت او می کشد مرا ، اما
      دلم زغصه زینب غمی دگر دارد :
      
      ز کاروان اسیران و خواهری تنها
      که حلقه ای زیتیمان در به در دارد
      
      ز مادری که سپر شد کبود شد خم شد
      ز مادری که ز غم دست بر کمر دارد
      
      زمادری که کنار سر دو طفلانش
      ز کوچه های یهودی نشین گذر دارد
      
      ز دختری که یتیم است و در تمامی راه
      به سمت نیزه بابا فقط نظر دارد
      
      ز دختری که به لکنت به عمه اش میگفت
      بگو به دختر شامی که این ، پدر دارد
      
      ز صوت ضربه سنگین سنگها فهمید
      لبان خشک پدر زخم های تر دارد
      
      سر پدر به زمین خورد و بین آن مردم
      کسی نبود که سر را زخاک بردارد
      
      حسن لطفی
      
      ******************
      
      
      و دانه ريخت بيايي کبوترش باشي
      دوباره آينه‌اي در برابرش باشي
      
      نه اينکه پر بکشي و به شهر او نرسي
      ميان راه پرستوي پرپرش باشي
      
      مدينه شهر غريبي براي فاطمه هاست
      نخواست گم شده‌اي مثل مادرش باشي
      
      خدا تو را به دل بی قرار ما بخشيد
      و خواست جلوه‌اي از حوض کوثرش باشي
      
      به قم رسيدي و گم کرد دست و پايش را
      چو ديد آمده‌اي سايه‌ي سرش باشي
      
      اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
      و تا هميشه تو ياس معطرش باشي
      
      نگاه تو همه را ياد او مي‌اندازد
      به چهره‌ات چه مي‌آيد که خواهرش باشي
      
      خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او
      گواه رنج نفس‌هاي آخرش باشي
      
      نخواست باز امامي کنار خواهر خود ...
      نخواست زينبِ يک شام ديگرش باشي
      
      قاسم صرافان
      
      ********************
      
      
      روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
      سالها منتظر روی برادر بودم
      
      بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
      من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟
      
      روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
      اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است
      
      یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
      سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم
      
      روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
      با تن خسته و با قد خمیده رفتم
      
      بنویسید همه دور ربرم ریخته اند
      چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
      
      چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
      که سرم را نشکستند خدایی خوبند
      
      بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
      به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد
      
      چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت
      معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت
      
      ...من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
      من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟
      
      بنویسید که عشاق همه مال هم اند
      هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
      
      گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
      من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...
      
      روی قبرش بنویسید برادر بوده
      سالها منتظر دیدن خواهر بوده
      
      روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
      بدنش پیش نگاه همه عریان نشده
      
      بنویسید کفن بود،خدایا شکرت
      هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت
      
      یار هم آنقدری داشت که غارت نشود
      در کنارش پسری داشت که غارت نشود
      
      اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟
      اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟
      
      بنویسید سری بر سر نی جا میکرد
      خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد
      
      علی اکبر لطیفیان
      **
      برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک
      
      *******************

      
      لبخند برلبان زمین آشکار شد
      امسال در عزای تو فصل بهار شد
      
      خجلت زده درخت به کنجی نشسته است
      که با گل و شکوفه چرا هم‌قطار شد؟
      
      مهتاب شمع سوخته در پیش گنبدت
      خورشید هم ستاره ی دنباله دار شد
      
      هر کفتری که صبح به دور شما نگشت
      آن‌روز را به شب نرسانده شکار شد
      
      پروانه‌ی عبور به غیر از حرم نداشت
      پروانه ای که ظهر به گنبد دچار شد
      
      غیر از حریم تو سر هر شاخه ای نشست
      حق با پرنده بود ولی سنگسار شد
      
      بی‌بی کریمه است و برای گناهکار
      درهای صحن آینه راه فرار شد
      
      زیباست سویت آمده این رود غم ولی
      هرجا که قلب رود شکست آبشار شد
      
      اینجا نه! روبروی ضریحت مرا بخر
      وقتی که خوب گونه‌ی من آبدار شد
      
      اشک تو می‌چکید به خاک و می آمدی
      ساوه به قم تمام درخت انار شد
      
      گردیده ام به دور حرم هفت مرتبه
      اما چرا طواف شما هشت بار شد؟
      
      غیر از سلام حامل"آه"ست هرکسی
      از قم به سمت طوس سوار قطار شد
      
      از جنس سنگ نیست از اشک ملایک ست
      آن سنگ که برای تو سنگ مزار شد
      
      در زیر پای اینهمه زائر به لطف تو
      موری  به زنده بودنش امیدوار شد
      
      مهدی رحیمی
      
      ********************
      
      
      دوباره آمده ام تا به من بها بدهی
      مرا مریض کنی و مرا شفا بدهی
      
      گره به کار من افتاده ای کلید بهشت
      خدا کند که به من فرصت دعا بدهی
      
      من از زیارت قبلی خراب تر شده ام
      خداکند به من بی پناه جا بدهی
      
      من از زبان رضا با تو درد دل دارم
      مگر که پاسخ این اشفعی لنا بدهی
      
      توآمدی و مقام رضا مشخص شد
      تو خواستی که کلیدی به دست ما بدهی
      
      دلم برای محرم چه زود تنگ شده
      مگر که باز تو امضای کربلا بدهی
      
      هزار عید فدای دو روز ماتم تو
      اگر اشاره کنی٫رخصت عزا بدهی...
      
      تمام سال برای تو روضه می گیریم
      هزار مرتبه هم در عزات می میریم
      
      مجید تال

مهدی وحیدی



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت معصومه(س) مهدی وحیدی
[ 20 / 11 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت معصومه(س)


      مهربانی ، کریمه ای خانم
      بانوی بی بدیل ؛ معصومه
      التماس قنوت گریه ی من
      الدخیل الدخیل معصومه
      **
      شرف الشمس شهر قم هستی
      از تبار و ذراری خورشید
      پای دَرست ملائکه حاضر
      ای پناه مراجع تقلید
      **
      صحن بالا سر تو منزل نور
      مهبط جبرئیل این صحن است
      بال جمله ملائک عرشی
      زیر پاهای زائرت پهن است
      **
      حرم اهل بیت صحن شماست
      حرم خانواده ی زهرا
      کربلا و مدینه و مشهد
      نجف و کاظمین و سامرّا
      **
      وقت تجدید عهد با زهرا
      شهر یثرب اگر نشد قم هست
      گره هایم نگفته واشده است
      تا قسم به امام هشتم هست
      **
      گرچه چنگ خزان به جان تو و
      جان ایل و تبارت افتاده
      پاره پاره ولی نشد هرگز
      نامه ای که رضا فرستاده
      **
      بین این کوچه ها خدا را شکر
      محترم مانده گوشواره ی تو
      لاأقل هلهله نشد بر پای
      چشم گریان و پر ستاره ی تو
      **
      گرچه خم شد قدت ز فاصله ها
      ذبح اطفال را ندیدی تو
      حضرت زینب امام رضا
      تلّ و گودال را ندیدی تو
      **
      تشنه ای را که زیر یک دشنه
      دست و پا میزند که جان بدهد
      حق او نیست شمر با پایش
      جسم زخمیش را تکان بدهد
      
      محسن حنیفی

***************

      ای سایه یِ بالا سرِ خواهر، برادر
      ای جانِ از جانِ خودم بهتر، برادر
      خواهر همان احساس مادر بر برادر
      دارم برایت می شوم مادر، برادر
      **
      ای سوره ، چشمی بر منِ آیه بیانداز
      یعنی نگاهی هم به همسایه بیانداز
      یك بار دیگر بر سرم سایه بیانداز
      بر خواهرانش سایه دارد هر برادر
      **
      چیزی به غیر از چشم تر دارم؟ ندارم
      از گوشه ی زندان خبر دارم؟ ندارم
      اصلاً نمی دانم پدر دارم ؟ ندارم؟
      دیدم كمالاتِ پدر را در برادر
      **
      از جانب زُلفت صبایی می فرستی؟
      با التماس من دعایی می فرستی؟
      دارالشِفای من دوایی می فرستی؟
      افتاده ام در گوشه ی بستر، برادر
      **
      این جا مسیرِ كوچه ها خوب است خوب است
      وقتی نگاهِ مردها خوب است خوب است
      حالا كه احوالِ رضا خوب است خوب است
      از بس فنا گردیده ام من در برادر
      **
      در كوچه ها با حالِ بیمارم نبردند
      وقتی رسیدم، سمتِ بازارم نبردند
      این معجری را كه سرم دارم نبردند
      این جا چه شأنی دارد این معجر، برادر
      **
      ای كاش مرغی را كسی بی پَر نبیند
      جسمِ برادر را كسی بی سر نبیند
      هر كس ببیند كاش كه خواهر نبیند
      افتاده روی تلِّ خاكستر برادر
      **
      نه تو جسارت دیده ای نه من جسارت
      نه تو اسارت دیده ای نه من اسارت
      نه تو به غارت رفته ای نه من به غارت
      پس ما دو تا قربانِ آن خواهر-برادر
      **
      با نیزه ای تا شاه را از حال بردند
      یك یك تماماً رو سوی اموال بردند
      هر آن چه را كه بود در گودال بردند
      تسبیح، عبا، عمامه، انگشتر، برادر
      

***************

      تا کی به تو از دور سلامی برسانم
      از تو خبری نیست برادر نگرانم
      در میزند اینبار کسی...از هیجانم
      شاید که تو برگشته ای ، ای پاره جانم
      
      یک روز به یعقوب اگر جامه رسیده
      حالا به من از سوی رضا نامه رسیده
      
      ای کاش که از تو خبری داشته باشم
      در آتش عشق تو پری داشته باشم
      باید به خراسان سفری داشته باشم
      در راه به قم هم نظری داشته باشم
      
      با خاطر آسوده بمان چشم به راهم
      یک قافله محرم بخدا هست سپاهم
      
      این جادّه ها چشم به راه قدم ماست
      این که نرسد قافله تا طوس، غم ماست
      انگار که این خاک عراق عجم ماست
      حالا که به قول پدرم، قم حرم ماست...
      
      شاید که فراموش کنم دلبر خود را
      باید که بسازم حرم مادر خود را
      
      باید نرسیدن به رضا را بپذیرم
      حالا به شهادت برسم یا که بمیرم
      وقتی که پریشانم و بیمار و اسیرم
      خوب است که در حجره ی خود روضه بگیرم
      
      با یاد غم فاطمه هق هق بنویسم
      بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسم
      
      با گریه ی من هیچ کسی کار ندارد
      قم کار به مهمان عزادار ندارد
      در کوچه دری هست که مسمار ندارد
      معصومه ی تو دست به دیوار ندارد
      
      اینجا به عیادت همگی آمده باشند
      آنجا به شکایت همه زخمی زده باشند
      
      بین نظر آن همه با این همه فرق است
      بین همه در پشت در و همهمه فرق است
      بین اثر هلهله با زمزمه فرق است
      مابین غم فاطمه با فاطمه فرق است
      
      نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
      اینجا زدن فاطمه ها حرف کمی نیست
      
      مجید تال


*******************
   
      تشریف زهر آلود دست ناکسانی
      کرده است باغ چهره ات را ارغوانی
      
      رخت عزا بر قامت عمرت کشیده
      یعنی همان از اولش هم در خزانی
      
      دارد رضا از طوس می آید نه بانو؟
      باید که هر طوری شده زنده بمانی
      
      غارت شدی داغ برادر دیدی امروز
      فردا برادر را به داغت می نشانی
      
      از عمر کوتاهت ندیدی خیر، اما
      زهراترین صاحب مزار این زمانی
      
      ما پشت دستِ حیف بر دندان که یعنی
      دیر آمدی و زود رفتی در جوانی
      
      پای زیارت نامۀ مشتاقمان را
      پشت غبار محمل خود می دوانی
      
      با خود نگاه گریه دار تشنه ام را
      تا چشمه سار روضه هایت می کشانی
      
      محض عبور از کوچۀ پهلو گرفته
      دادند از شهر شما نام ونشانی
      
      این چند روزه با تو قم باغ بهشت و
      نازل شده بی تو عذاب آسمانی
      
      حالا که میل پر زدن از خاک داری
      حالا که بیش از این نمی خواهی بمانی
      
      دنیا نه جای تو نه جای عمه ات بود
      نه جای دست بسته و قد کمانی
      
      نه جای چوب خیزران و چشم زینب
      یعنی اهانت بر لب شیرین بیانی
      
      روح الله عیوضی
      
      *******************
            
      زده آتش زمین آباد ما را
      غروب چشم هایت ای مسافر
      شدی دنبال یک نامه ز دلبر
      میان کوچه های خسته عابر
      **
      پرستوهای بالت را شکسته
      میان راه، سنگ بی وفایی
      نیفتی ناگهان از پا که بانو
      عمود خیمۀ عمر رضایی
      **
      عزادار دل زخم شما بود
      زمین و آسمانِ شهر مردم
      به پای چشمتان خرج خدا شد
      حیای خاک و بوم و غیرت قم
      **
       ضریح مهر تو در سینه دارد
      هوای قبر مخفیِ بهاره
      عزای تو میان عرش بالا
      عزای حضرت زهرا دوباره
      **
      گرفته از نگاهت زهر بی دین
      شعاع نور و موج ناله ات را
      شفای درد تو ذکر رضا بود
      ولی از داغ او افتادی از پا
      **
       مگر تو زینب موسی نبودی؟
      حسین آمد به بالینت به پا خیز
      خدا را این که تا کوفه نرفتی
      بهار تو نشد همرنگ پاییز
      
      روح الله عیوضی

 

مهدی وحیدی



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت معصومه(س) مهدی وحیدی
[ 20 / 11 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار وفات حضرت معصومه(س)

اى دختر و خواهر ولايت

بر ارض و سما مليكه در قم

معصومه به كتيبه و به عصمت

در كوى تو زنده، جان مرده

در قصر تو جبرئيل حاجب

گفتند و شنيده اند ز آغاز

حاجت نبود مرا برآن در

قم قبله خازن بهشت است

قم شهر مقدس قيام است

قم تربت پاك پيكر توست

گر فاطمه دفن شد شبانه

كى گفته نهان زماست آن قبر

آن قبر كه در مدينه شد گم

مريم به برت اگر نشيند

سازد به سلام سرو قد خم

روزى كه به قم قدم نهادى

آن روز قرار ازملك رفت

تاييد چو موكبت ز صحرا

درخاك رهت ز عجز و ناله

با گريه شوق و شاخه گل

دل بود كه بود محفل تو

آن پير كه سيد زمان بود

گرديد به گرد كاروانت

بردند ترابه گريه هودج

ازشوق تو اى بتول دوم

كاى مردم قم به پاى خيزيد

آذين به بهشت قم ببنديد

قم شام نبود تا كه درآن

قم شام نبود تا كه از سنگ

قم كوفه نبود تا كه خواهر

حاشا كه قم اين جفا پذيرد

بستند به گرد ميهمان صف

قم مهمان را عزيز خواند

«ميثم» همه عمر آن چه را گفت

 غلامرضا سازگار

 

آيينه مادر ولايت

آرام دل امام هفتم

افتاده به خاك پايت عفت

بر خاك تو عرش سجده برده

زوار تو را بهشت واجب

كز قم به جنان درى شود باز

قم باشدم از بهشت بهتر

اين جا سخن از بهشت، زشت است

قم خانه يازده امام است

اينجا حرم مطهر توست

نبود ز حريم او نشانه

من يافته ام كجاست آن قبر

پيدا شده در مدينه قم

اين منظره را مسيح بيند

اول به تو بعد از آن به مريم

قم را شرف مدينه دادى

ذكر صلوات بر فلك رفت

شهر از تو شنيد بوى زهرا

مى ريخت سرشك همچو لاله

برد اند به ناقه ات توسل

غم گشت به دور محمل تو

رويش همه را چراغ جان بود

شد، پاى برهنه سار بانت

تا خانه موسى ابن خزرج

قم داد ندا به مردم قم

از هر در و بام گل بريزيد

ناموس خدا مرا پسنديد

دشنام دهد كسى به مهمان

گردد رخ ميهمان ز خون رنگ

بيند سر نى سر برادر

مهمان به خرابه جاى گيرد

قم با صلوات و شام با كف

كى دخت و را كنيز خواند؟

در مدح و مصيبت شما گفت

 

 



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار وفات حضرت معصومه(س)
[ 2 / 12 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار وفات حضرت معصومه(س)

      بی هوایش پری نمی ماند
      چشم های تری نمی ماند

      واژه ی عاشقی وسط باشد
      واژه ی بهتری نمی ماند

      تا که قم هست و هست معصومه
      بی حرم مادری نمی ماند

      بانوی ما اگر اشاره کنی
      به تن ما سری نمی ماند

      با ورود تو و امام رضا
      عرصه ی محشری نمی ماند

      یا بدون مقام خواهریت
      عزت خواهری نمی ماند

      ای کریمه! همه فدای توأییم
      گریه کن های غصه های توأییم

      با غم و غصه آشنا بودی
      مثل یک بغض بی صدا بودی

      از همان کودکی همان اول
      غرق دریای غصه ها بودی

      زخم زنجیر و ساق پای پدر
      به غم و درد مبتلا بودی

      راهی ات کرد بغض دلتنگی
      راهی دیدن رضا بودی

      تو رسیدی به کشور ما و
      مورد احترام ما بودی

      همه گل ریختن روی سرت
      گر چه از دلبرت جدا بودی

      یادت آمد دلی که سوزان شد
      خواهری را که سنگ باران شد

      خواهری گفت اشک سهم من است
      ای برادر چقدر دل شکن است...

      ...این که یک خواهری نگاه کند
      به برادر که پاره پیروهن است

      بدنت را محاصره کردند
      حاصلش آه، زیر و رو شدن است

      درهمت کرده اند و می بینم
      نیزه هایی که سهم یک بدن است

      لشگر کوفه را کفن کردند
      بدن تو هنوز بی کفن است

      خواهرت می رود ولی افسوس
      دلبرش روی خاک پاره تن است

      در گلو بغض بی صدا مانده
      بدنت روی خاک جا مانده

       مسعود اصلانی



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار وفات حضرت معصومه(س)
[ 2 / 12 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار وفات حضرت معصومه(س)

      در سرد سیر شهر دل، روح بهاری
      در  شوره زار سینه ی من چشمه ساری

      می خواهی امشب بر کویر دیده گانم
      با روضه هایت باغی از شبنم بکاری

      سهم تو از ارث پدر، خون جگر بود
      از کودکی در ماتم او سوگواری

      منزل به منزل در پی دلدار رفتی
      در دشت های عاشقی محمل سواری

      داغ عزیزانت بلای جانتان شد
      تو زخمی تیغ جفای روزگاری

      تا مقصدت مشهد، دگر راهی نمانده
      ای کاش می شد اندکی طاقت بیاری

      می سوختی از آتش تب، بین بستر
      دل خسته راضی به رضای کردگاری

      باید بیاید دلبرت، باید بیاید
      در آخرین ساعات هم امیدواری

      چشمان اشک آلوده ات را تا دم مرگ
      یک لحظه هم از درب حجره بر نداری

      نام رضا از روی لب هایت نیفتد
      با این که رو به قبله و در احتضاری

      تو یادگار دلبرت را مثل زینب
      با گریه روی سینه ی خود می فشاری

      دیگر مخور غم، چون سرت را ای کریمه!
      بر دامن زهرای اطهر می گذاری

      وحید قاسمی

*********************************

        بی هوایش پری نمی ماند
      چشم های تری نمی ماند

      واژه ی عاشقی وسط باشد
      واژه ی بهتری نمی ماند

      تا که قم هست و هست معصومه
      بی حرم مادری نمی ماند

      بانوی ما اگر اشاره کنی
      به تن ما سری نمی ماند

      با ورود تو و امام رضا
      عرصه ی محشری نمی ماند

      یا بدون مقام خواهریت
      عزت خواهری نمی ماند

      ای کریمه! همه فدای توأییم
      گریه کن های غصه های توأییم

      با غم و غصه آشنا بودی
      مثل یک بغض بی صدا بودی

      از همان کودکی همان اول
      غرق دریای غصه ها بودی

      زخم زنجیر و ساق پای پدر
      به غم و درد مبتلا بودی

      راهی ات کرد بغض دلتنگی
      راهی دیدن رضا بودی

      تو رسیدی به کشور ما و
      مورد احترام ما بودی

      همه گل ریختن روی سرت
      گر چه از دلبرت جدا بودی

      یادت آمد دلی که سوزان شد
      خواهری را که سنگ باران شد

     مسعود اصلانی

*********************************
       
      بانو سلام، دختر موسای طورها
      هر جا قدم زدی شده کوهی ز نورها

      من عاشقِ قدیمیِ این خانواده ام
       راهی شدم به محضرت از راه دورها

      پیش شما هوای بهشت از سرم پرید
       این جا پر است بهجت و شور و سرورها

      آن قدر هیبت و عظمت دارد این حریم
       جایی نمانده است برای غرورها

      وقتی که آشیانه ی آل علی قم است
       فرش حریم آن شده گیسوی حورها

      من چشم بسته ام به عطای کریم ها
      راضی نیم به تکه نان مثل مورها

      در قم همه ز بودن تو فیض می برند
       تنها نه زنده ها، که گرفتار گورها

      هم چون عقیله عالمه ی بی معلمی
       طعنه زده کلام شما بر زبورها

      گفتم عقیله و دل من رفت کربلا
       آخر به سمت قتلگه افتد عبورها

      در پیش صبر زینب ما صبر هم شکست
       حرفی نمانده بود برای صبورها

      شکر خدا برادر تو نیزه ای نخورد
       شکر خدا نرفته سرش در تنورها

      بر روی پیکرش همه گل هدیه کرده اند
       جسمش نماند زیر هجوم ستورها

      حسین ایزدی



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار وفات حضرت معصومه(س)
[ 2 / 12 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار وفات حضرت معصومه(س)


      همان ابر که باران آورد
      مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
      باز یک نامه ی بی واژه به کنعان آورد
      بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد
       
      به سر شعر هوای غزلی زیبا زد
      دختر حضرت موسی به دل دریا زد
       
      چادرش دست نوازش به سر دشت کشید
      باز هم دفتر شعر من و باران شدید
      چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید
      من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید
       
      باور این سفر از درک من و ما دور است
      شاعرانه غزلی راهی بیت النور است

       
      آمد این گونه ولی هرچه که آمد نرسید
      عشق همواره به مقصود و به مقصد نرسید
      که اویس قرنی هم به محمد نرسید
      عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
       
      آه بانو چه کشیدید نفس تازه کنید
      خسته از راه رسیدید نفس تازه کنید

       
      دل این شهر گرفته ست شما میدانید
      تشنه ی آمدن است و شما بارانید
      و کویر دل قم رحل و شما قرآنید
      به دل شعر من افتاده شما می مانید
       
      قم کویر است کویری که تلاطم دارد
      چادرت را بتکان قصد تیمم دارد

       
      صبح شب میشد و شب نیز سحر هفده روز
      چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز
      بین سجاده ولی چشم به در هفده روز
      چشم در راه برادر شد اگر هفده روز...
       
      ...دم به دم چشم ترش روضه مرتب میخواند
      شک ندارم که فقط روضه ی زینب میخواند

       
      بمان تا پنجره ی باغ ارم وا باشد
      و از آن آینه در آینه پیدا باشد
      حرمش موجب آرامش دلها باشد
      حرم او حرم حضرت زهرا باشد
       
      تا که ما روضه ی بسیار بخوانیم در آن
      روضه های در و دیوار بخوانیم در آن
       
      روضه ی گریه ی مادر به سر سجاده
      مادرم بر سر سجاده زمین افتاده
      
      سید حمید رضا برقعی

*********************************

      بي هوايش پري نمي ماند
      چشم هاي تري نمي ماند
      
      واژه ي عاشقي وسط باشد
      واژه ي بهتري نمي ماند
      
      تا که قم هست و هست معصومه
      بي حرم مادري نمي ماند
      
      بانوي ما اگر اشاره کني
      به تن ما سري نمي ماند
      
      با ورود تو و امام رضا
      عرصه ي محشري نمي ماند
      
      يا بدون مقام خواهريت
      عزت خواهري نمي ماند
      
      اي کريمه همه فداي توأيیم
      گريه کن هاي غصه هاي توأيیم
      
      با غم و غصه آشنا بودي
      مثل يک بغض بي صدا بودي
      
      از همان کودکي همان اول
      غرق درياي غصه ها بودي
      
      زخم زنجير و ساق پاي پدر
      به غم و درد مبتلا بودي
      
      راهي ات کرد بغض دلتنگي
      راهي ديدن رضا بودي
      
      تو رسيدي به کشور ما و
      مورد احترام ما بودي
      
      همه گل ريختن روي سرت
      گرچه از دلبرت جدا بودي
      
      يادت آمد دلي که سوزان شد
      خواهري را که سنگ باران شد
      
      خواهري گفت اشک سهم من است
      اي برادر چقدر دل شکن است ...
      
      ...اين که يک خواهري نگاه کند
      به برادر که پاره پيروهن است
      
      بدنت را محاصره کردند
      حاصلش آه، زير و رو شدن است
      
      در همت کرده اند و ميبينم
      نيزه هايي که سهم يک بدن است
      
      لشگر کوفه را کفن کردند
      بدن تو هنوز بي کفن است
      
      خواهرت مي رود ولي افسوس
      دلبرش روي خاک پاره تن است
      
      در گلو بغض بي صدا مانده
      بدنت روي خاک جا مانده
      
      مسعود اصلانی

*********************************


      با همه عزت و مقام آمد
      باز هم خواهر امام آمد
      با سلام و درود وارد شد
      قم که آمد به احترام آمد

      **
      همه اش احترام می کردند
      دسته دسته سلام می کردند
      همه جا مهر بود و گل باران
      حق او را تمام می کردند

      **
      هیچکس ناسزا نگفت به او
      جز درود و ثنا نگفت به او
      هیچکس وقت آمدن غیر از
      آیه انمّا نگفت به او

      **
      در دلش حول و التهاب که نیست
      دست او بسته در طناب که نیست
      لرزه بر جان او نیفتاده
      حرفی از مجلس شراب که نیست

      **
      خوب شد که سری به نیزه ندید
      خوب شد هیچ حرف بد نشنید
      خوب شد وقت دست و پا زدنش
      نیمه جان برادرش نرسید

      
      **
      قم عجب میهمان نوازی کرد
      تا ابد ماند و سرفرازی کرد
      قم عجب کرد آبرو داری
      کوفه با آبرو چه بازی کرد

      **
      ای امان از غریبی زینب
      وای از غم نصیبیِ زینب
      هیچ چشمی به شام و کوفه ندید
      دل قرار شکیبی زینب

      **
      بس که همچون حسین محو خداست
      درد و غم پیش چشم او زیباست
      تا خدا همچو زینبی دارد
      پرچمش تا همیشه پابرجاست
      
      برگرفته از وبسایت حاج منصور

*********************************

      تشریف زهر آلود دست ناکسانی
      کرده است باغ چهره ات را ارغوانی
      
      رخت عزا بر قامت عمرت کشیده
      یعنی همان از اولش هم در خزانی
      
      دارد رضا از طوس می آید نه بانو؟
      باید که هر طوری شده زنده بمانی
      
      غارت شدی داغ برادر دیدی امروز
      فردا برادر را به داغت می نشانی
      
      از عمر کوتاهت ندیدی خیر، اما
      زهراترین صاحب مزار این زمانی
      
      ما پشت دستِ حیف بر دندان که یعنی
      دیر آمدی و زود رفتی در جوانی
      
      پای زیارت نامۀ مشتاقمان را
      پشت غبار محمل خود می دوانی
      
      با خود نگاه گریه دار تشنه ام را
      تا چشمه سار روضه هایت می کشانی
      
      محض عبور از کوچۀ پهلو گرفته
      دادند از شهر شما نام ونشانی
      
      این چند روزه با تو قم باغ بهشت و
      نازل شده بی تو عذاب آسمانی
      
      حالا که میل پر زدن از خاک داری
      حالا که بیش از این نمی خواهی بمانی
      
      دنیا نه جای تو نه جای عمه ات بود
      نه جای دست بسته و قد کمانی
      
      نه جای چوب خیزران و چشم زینب
      یعنی اهانت بر لب شیرین بیانی
      
      روح الله عیوضی

*********************************

      زده آتش زمین آباد ما را
      غروب چشم هایت ای مسافر
      شدی دنبال یک نامه ز دلبر
      میان کوچه های خسته عابر

      **
      پرستوهای بالت را شکسته
      میان راه، سنگ بی وفایی
      نیفتی ناگهان از پا که بانو
      عمود خیمۀ عمر رضایی

      **
      عزادار دل زخم شما بود
      زمین و آسمانِ شهر مردم
      به پای چشمتان خرج خدا شد
      حیای خاک و بوم و غیرت قم

      **
       ضریح مهر تو در سینه دارد
      هوای قبر مخفیِ بهاره
      عزای تو میان عرش بالا
      عزای حضرت زهرا دوباره

      **
      گرفته از نگاهت زهر بی دین
      شعاع نور و موج ناله ات را
      شفای درد تو ذکر رضا بود
      ولی از داغ او افتادی از پا

      **
       مگر تو زینب موسی نبودی؟
      حسین آمد به بالینت به پا خیز
      خدا را این که تا کوفه نرفتی
      بهار تو نشد همرنگ پاییز
      
      روح الله عیوضی
    
*********************************

  
      دل من باز گرفته به حرم می آید
      درد دلهاست که از چشم ترم می آید
      
      باز هم پیش ضریح تو نشستم با اشک
      لطف تو باز فقط در نظرم می آید
      
      درهمه زندگی از بی تو شدن می ترسم
      که اگر دست نگیری به سرم می آید
      
      کاش آن لحظه ی پر غصه به دادم برسی
      آه آن لحظه که وقت سفرم می آید...
      
      زائری بود که هر روز حرم می آمد
      چقدر پیش تو بوی پدرم می آید
      
      می روم از حرمت حس من این است انگار
      که کسی تا دم در پشت سرم می آید
      
      شعر می خواند و می گرید و می گریاند
      طبع من باز هم از سمت حرم می آید
      
      سید محمد رضا شرافت

*********************************

 
      دل تنگم دوباره بی بی جان
      آمده خدمت حریم شما
      بوده و هست این دلم بانو
      بر سر سفره کریم شما

      **
      گاه وقتی که دل پر از درد است
      مأمن بی قراریش هستید
      پر گناه است این دل غمگین
      شاهد گریه زاریش هستید

      **
      می چکد اشک تا که از چشمم
      می سپارم دلم به دست خدا
      نزدتان گریه می کند چشمم
      چون خجالت زده است پیش شما

      **
      شده دل،دشت پر زعصیان و..
      طالب چند قطره باران است
      راستش این دلم کمی تنگ
      حرم با صفای سلطان است

      **
      رفته از یاد این دل زارم
      آن سحر های ناتمام حرم
      شده ام من هوایی عشق و
      گریه در بین ازدحام حرم

      **
      آمدم تا وساطتم بکنید
      نزد سلطان عفو و جود و رضا
      آمدم تا که مشهدی بروم
      با نگاه کریم و لطف شما

      **
      التماس کمی دعا دارم
      ای فراسوی باور دنیا
      با دعای شما شود آیا
      بروم مشهد و به کرببلا

      **
      السلام علیک یا سلطان
      از تو من یک نگاه می خواهم
      قسمت می دهم به شاه غریب
      دیدن قتلگاه می خواهم

      **
      آخر کار قصد روضه و دل
      تنگ آن روز سخت و جان فرسا
      یاد آن روز واقعه کرده
      یاد آن طعم تلخ عاشورا
      
      سجاد صفری



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار وفات حضرت معصومه(س)
[ 2 / 12 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد